FanFiction kpop

FanFiction kpop
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان infinite و آدرس yeayang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





shining school
صبح زود بود و همه جا در ارامش....یکدفعه صدای خنده ی بلندی اومد....
این کار همیشگی اونا بود....سونگ سه می و سونگ یونگ هی........
مادرشون که داشت صبحونه رو اماده میکرد گفت:دخترا اروم تر بیاین صبحونه بخورید باید برین مدرسه....زود باشین
هر دوی اونا با هم گفتن:چشم....
بعد خیلی سریع لباساشونو پوشیدن و سر میز رفتن....
سه می گفت:مامان امروز امتحان داریم هرکی نمرش بیشتر شه اون یکی باید بستنی بخره بامزه نیست؟
مادر در حالی که خونه رو منظم میکرد گفت:فقط درس بخونید همین..
یونگ هی گفت:مامان ما میریم برامون دعا کن....
- شما که چیزی نخوردید....
- دیرمون میشه ما دیگه داریم میریم سه می بلند شو....
سه می با ناراحتی گفت:من میخوام بخورم یکم صبر کن هنوز زوده
- من نمیخورم یعنی تو هم نخور بلند شو..
یونگ هی دست سه می رو گرفت و با هم کیفاشونو برداشتن و راه افتادن....
سریع به اتوبوس رسیدن و سوار شدن و کنار هم نشستن....
سه می گفت:کفش قرمزا یادته؟
- اوم چطور؟
- خیلی دلم میخواد بخریمشون
- اما کفش های مدرسمون نو نمیشه بخریم
- اجی من دلم میخواد بخریمشون
- خب بذار یکم فکر کنیم ببینیم چی میشه باشه؟
- باشه
یکم بعد رسیدن این 2 خواهر هر دو تو مدرسه شناخته شده بودن هم برای درس خوب هم خوب بودنشون با هم و اخلاقشون....
اونا وارد کلاس شدن و کنار هم نشستن
یکم بعد دبیر وارد شد و سریع گفت:بچه ها اماده شید برای امتحان....
بچه ها خودکاراشونو در اوردن و دبیر برگه ها رو پخش کرد....
همه شروع کردن و نیم ساعت بعد دخترا به هم نگاه کردن و با هم برگه هاشونو دادن و بیرون رفتن....
یونگ هی گفت:چطور بود؟
- خوب بود
مدیر کیم اونا رو دید و گفت:بچه ها یه لحظه بیاید اینجا
دخترا کنار مدیر کیم رفتن....و سه می گفت:بله خانم کیم....
- بچه ها امروز قراره 2 تا دانش اموز انتقالی بیاد نماینده ی کلاستون کیه؟
یونگ هی گفت:ما خانم کیم
- یونگ هی حواست به بچه ها باشه ادا اوصول در نیارن و کلاسو اروم نگه دار
- بله حتما
دخترا به حیاط رفتن و سه می گفت:حتما ادمای مهمی ان
- مثلا بچه ی رئیس جمهور؟
اونا خندیدن و به کلاس برگشتن....
مدرسه ی اونا بیشتر برای بچه های پولدار اون منطقه بود اما دخترا بیشتر با درسشون به اون مدرسه اومده بودن
دبیر در حال درس دادن بود که تو همون حال مدیر کیم همراه یه پسر خوشگل و با مزه وارد کلاس شد....
بچه ها به اون خیره موندن و مدیر کیم گفت:ببخشید بچه ها که وسط درس اومدم شما یه دانش اموز انتقالی دارین امیدوارم با هم خوب باشید....
مدیر رفت و دبیر گفت:خودتو معرفی کن....
- سلام من کیم کی بوم هستم امیدوارم دوستای خوبی باشیم لطفا هوامو داشته باشید....(من همون کی مینویسمش)
کی روی صندلی دوم ردیف کنار پنجره نشست  که دست راستش نزدیک سه می بود و دست چپش خالی بود....
یکم بعد زنگ خورد و همه دور کی جمع شدن یونگ هی سریع داد زد:هی....شما ها....
بچه ها ترسیدن و اون ادامه داد:ولش کنین تا اسمتون رو به دفتر تحویل ندادم....
بچه ها پخش شدن و از کلاس بیرون رفتن....
یونگ هی گفت:کی من یونگ هی ام نماینده ی کلاس نگران چیزی نباش....
کی لبخند زد و گفت:ممنون....
سه می بلند شد و دست یونگ هی رو گرفت و دم در برد و در حالی که زیر چشمی به کی نگاه میکرد به یونگ هی گفت:چرا انقدر صداش نازه؟
- چی شده؟چرا هل کردی؟
- صداش اروم و نازه
- خوشت اومده؟
- اوم
- بذار برسه بعد..
- نگاش کن یونگ هی....
سه می و یونگ هی به کی نگاه کردن....*اون از پنجره داشت به حیاط نگاه میکرد در همین لحظه چشمش به دخترا افتاد و لبخند زد و به سه می گفت"میای با هم دوست باشیم؟....و بعد بهش چشمک زد....*
سه می تو خیال بود که سریع بیرون اومد و دید کی داره از پنجره بیرونو نگاه میکنه....سه می گفت:
- اجی تو عشقو تجربه کردی؟
- نه....
- من میخوام
- چی؟
- عشق با کی رو....
- چی؟اینا زود گذرن....چی میگی؟!
کی به طرف اونا اومد و سه می دست یونگ هی رو گرفت و گفت:وای....
کی کنارشون وایساد وگفت:یونگ هی گفتی نماینده ای؟
- بله
- قرار نیست کس دیگه ای بیاد؟
- مثلا کی؟
- دوستم هم قرار بود بیاد ممنون....شما خواهرید؟
- اوم....خواهرم سه می....
کی لبخند زد و سه می گفت:امیدوارم تو کلاسمون راحت باشی....
- ممنون سه می
کی رفت و سر جاش نشست و سه می گفت:وای دارم دیونه میشم....
یونگ هی رفت حیاط و سه می سر جاش رفت و نشست....
یکم بعد بچه ها اومدن و دبیر هم همراه یه دانش اموز انتقالی دیگه وارد شد....و گفت:
- امروز دانش اموزای انتقالی همه میان کلاس شما یعنی کلاستون بهترینه..خب عزیزم خودتو معرفی کن....
اون پسر به بچه ها نگاه کرد و به کی لبخند زد و گفت:سلام چویی مین هو هستم از دیدتون خوشحالم....
مین هو رفت و کنار کی نشست و باهاش دست داد و سلام کرد یونگ هی و سه می قایمکی اونارو نگاه میکردن....سه می گفت:جدیدا دانش اموز های انتقالی چه خوشگل شدن....
یونگ هی خندید و چیزی نگفت....و دبیر شروع کرد به درس دادن....
بعد از کلی درس بالاخره زنگ خورد و همه بلند شدن و بیرون رفتن کی و مین هو بلند شدن و کی گفت:راستی مین هو امروز یونگ هی و سه می هوامو داشتن....
مین هو جلو رفت و دستشو به طرف سه می دراز کرد و سه می با تردید دست داد و بعد دستشو طرف یونگ هی برد و اونم اروم دست داد..و کی گفت:بچه ها نمیرید؟
سه می گفت:چرا بریم
اونا از کلاس بیرون رفتن و کی گفت:برنامه ی فردامون چیه؟
یونگ هی گفت:یه سری درسای ترکیبی بگم هم یادت نمیمونه....
- بذار بنویسم
در همین لحظه ماشین هایی که منتظر اونا بودن بوق زدن و مین هو گفت:زود باش بریم
- بهم پیام بدین شمارمو حفظ کن حتما زنگ بزنیدا برنامه رو نداریم
کی سریع شمارشو گفت اولشو سه می حفظ کرد و اخرشم یونگ هی اونا سریع خداحافظی کردن و رفتن دخترا وایسادن و سه می گفت:وای خدا....دیدی ماشیناشونو؟
- اوم
بعد هر دو اهی کشیدن و یونگ هی گفت:شماره....!!
دفترچشو در اورد و با کمک سه می شماره رو نوشت و سه می گفت:اول مزاحمش بشیم؟
اونا خندیدن و به خونه رفتن....
وقتی رسیدن لباساشونو عوض کردن و سه می گفت:گوشیتو بده زنگ بزنم
- با گوشی خودت زنگ بزن
- میخوام با گوشی خودم بعدا مزاحم مین بشم....
- مین؟؟پسرخالته؟؟!!
- بده دیگه..
سه می گوشی رو گرفت و گفت:چی پیام بدیم؟
- فکر نمیکنی الان اس بدی میفهمه ما ایم؟
راست میگی..شب بدیم؟
- اره شب خوبه....
شب همون روز........
سه می تو اتاق دراز کشیده بود و گوشی یونگ هی دستش بود یونگ هی در حالی که اب پرتقال دستش بود وارد اتاق شد و گفت:نامرد تنها تنها؟
- بیا تازه برداشتم....منم اب پرتقال..
- بیا بخور من میرم به خودم میارم
- ولش کن با هم میخوریم....چی پیام بدیم؟
- بیا از زیر زبونش بکشیم ببینیم دوست دختر داره یا نه
- چی بدم؟
- سلام عزیزم خوبی؟
سه می سریع نوشت و فرستاد و گفت:برو برام اب پرتقال بیار....
- گفتی با هم میخوریم
- برو بیار نظرم عوض شد..
یونگ هی رفت و برای سه می هم اب پرتقال اورد و سه می گفت:چواب داد نوشته....*هیونگ میزنمتا*
- بنویس هیونگ چیه چی میگی؟
سه می فرستاد و مادر اونا گفت:بچه ها بیاید شام بخورید....
- وایسا مامان الان میایم
کی جواب داد:*هیونگ اذیت نکن خوابم میاد سرم درد میکنه*
دخترا به هم نگاه کردن و یونگ هی گفت:نمیشه از این حرف کشید بیخیال شو
- نه یعنی چی؟!!
- برنامه رو ندارن
- بلند شو برو زنگ بزن
یونگ هی تلفن خونه رو برداشت و شماره ی کی رو گرفت:بله
- ببخشید....اقای کیم؟
- نخیر بفرمایید
- من همکلاسی کی هستم باهاش کار داشتم میشه گوشی رو بدین بهش؟
- ایشون الان سر کلاسن و نمیتونن صحبت کنن لطفا بعدا تماس بگیرید....
ارتباط قطع شد و سه می گفت:چی شد؟
- گفت کلاس داره نمیتونه حرف بزنه
- الان که گفت خوابم میاد مسخره..................


نظرات شما عزیزان:

Niloofar
ساعت17:30---17 شهريور 1393
خخخخخخ
خيلى باحال بود خخخخخخ
خيلى خوشم اومد ابجى مرسىىىىى
پاسخ:خواهشششششششش.....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 12 شهريور 1393برچسب:, ] [ 15:50 ] [ fereshteh ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ مخصوص داستان های کره ایه امیدوارم با نظر های قشنگتون همراهیم کنید....کپی لطفا با ذکر منبع دوستای گلم.
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->